اهورااهورا، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 19 روز سن داره

اهورا کــوچـولوی مــن

دوستت دارم اهورا،نه قابل مقایسه است ،نه قابل شمارش ... بی انتهاست!! تاوقتی هستم ، تا وقتی هستی ، هست به امتداد زندگی...

پسر ادیبهشتی ِ من...

در اردیبهشت؛ بویِ بهشت می آید! عطر شکوفه ها و خاکِ باران خورده... هوش از سرِ رهگذرانِ شهرپرانده! اردیبهشت... شوخی بردار نیست! همه را عاشق میکند! مرا هم سخت عاشق تو کرد... پسر اردیبهشتی ام ... اهورا!             می چسبد در این بهار، کنارِ این شکوفه ها، کنارِ باران های بی قرار و ناگهانی اش، یک فنجان چای"بهار نارنج"... که کنارش پسرکی از جنس عطرِ اردیبهشت نشسته باشد!         بهشت کجاست؟! جواب این سوال ساده است... به سادگیه آن که سر بچرخانم و چشمانم تو را ببیند... به سادگی...
27 ارديبهشت 1398

جشن پایان دوره ی پیش دبستانی...

پسر قشنگم اهورا... دوره ی زیبای پیش دبستانی به پایان رسید...  امروز، همه برایت آرزو کردند که از این به بعد روزهای پر از موفقیتی داشته باشی !!! اما مادرت به تو می گوید: " سال های خوبی را برای خودت خلق کن " به فکر آمدن روزهای خوب و پر از موفقیت نباش! آنها نخواهند آمد … به فکر ساختن باش… روزهای خوب و موفقیت ها را باید ساخت!!! آرزو می کنم بهترین معمار زندگیت باشی...         امیدوارم چند سال بعد که داری موفقیت ها و اتفاقات خوب زندگیت را برای دیگران تعریف میکنی ، با این جمله شروع کنی : همه چی از پایان دوره پیش دبستانی شروع شد ...     ...
26 ارديبهشت 1398

جان جانانم تولدت مبارک...

با عشق می شود گفت سلام... حال کسی را پرسید... به گل های باغچه آب داد و اصلا نگران نبود... این عشق از کجا آمده که معجزه می کند!!!   با عشق می شود به خدا رسید از همین خیابان با همین خنکای شبانگاهی که از سمت این بهار می وزد...   با عشق می شود گفت سلام... حال کسی را پرسید... به گل های باغچه آب داد و اصلا نگران نبود... این عشق از کجا آمده که معجزه می کند... بوی سیب می دهد و عطر گل محمدی... یک جور اعتماد به تمام کائنات... انگار همه عاشقانه ها همصدا شده اند تا ضربان قلب تو را تنظیم کنند و لرزش دست و دل مرا...   با عشق می شود در شب میلاد ت...
20 ارديبهشت 1398
1036 13 12 ادامه مطلب

کارگاه مادر و کودک

از طرف مدرسه قرار شد بچه های پیش دبستانی و مامان شون یه روز و تو کارگاه مادر و کودک ِ کانون پرورش فکری کودکان بگذرونن. منم که مدرسه بودم و مرخصی ساعتی گرفتم . با تو بودن خیلی خوبه اهورای من... کلی بهت خوش گذشت ، مخصوصا که پیش دوستِ جون جونیت سبحان بودی. با هم نقاشی کردیم... ماکارونی نخ کردیم و ... خلاصه عالی بود...               بعد از کارگاه هم ، قبول نکردی از سبحان جدا شی و چون من باید می رفتم مدرسه ، با مامان سبحان رفتین خونه شون...           ...
18 ارديبهشت 1398

ﺭﻭﺯه ﭘﺮﻫﯿﺰ ﺑﮕﯿﺮﯾﻢ !

  ﮐﺎﺵ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺍﯾمان ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ؛ ﮐﻪ ﭘﺮﺍﻧﺪﻥ ﮔﻨﺠﺸﮏ ﺭﻭﺯه ﺭﺍ ﺑﺎﻃﻞ می‌کند!!! ﻭ ﺗﺮﺳﺎﻧﺪﻥ ﮔﺮﺑﻪ ﺍﯼ، ﻭ ﻟﻪ ﮐﺮﺩﻥ ﮔﻞ‌ﻫﺎﯼ ﺭﻭﯾﯿﺪه ﻻﯼ ﻋﻠﻒ‌ﻫﺎﯼ ﺳﺒﺰ... ﻭ ﭼﯿﺪﻥ ﯾﮏ ﯾﺎﺱ ﺑﻪ ﺑﻬﺎﻧﻪ ﺑﻮﯼ ﺧﻮﺵ ، ﻭ ﻧﺎاﻣﯿﺪ کردن درمانده‌ای ...! ﮐﺎﺵ ﮐﺴﯽ ﺑﺮﺍﯾمان ﺍﺯ ﻣﺒﻄﻼﺕ ﺭﻭﺯه ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ... ﺭﺳﺎﻧﺪﻥ ﻏﺒﺎﺭ ﻏﻢ ﺑﻪ ﻗﻠﺐ ﺩﯾﮕﺮﯼ ، ﭼﺸﺎﻧﺪﻥ ﺷﻮﺭﯼ ﺍﺷﮏ ﺑﻪ ﻟﺐ‌ﻫﺎﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ، ﻗﯽ ﮐﺮﺩﻥ ﺍﺷﺘﺒﺎه ﺳﺎﻝ‌ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﯾﮕﺮﯼ ، ﻭ ﻓﺮﻭ ﮐﺮﺩﻥ ﻭﺟﺪﺍﻥ ﺗﻦ ﭘﺮﻭﺭ ﺩﺭ ﺁﺏ ﺑﯽ ﺗﻔﺎﻭﺗﯽ!!! ﻭ ﺑﺎﻗﯽ ﻣﺎﻧﺪﻥ ﺑﺮ ﺟﻨﺎﯾﺖ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺑﯽ‌ﻣﺴؤوﻟﯿﺘﯽ...! ﺗﺎ ﺍﺫﺍﻥ ﺻﺒﺢ... ﭼﻪ ﻓﺮﻗﯽ ﻣﯽ‌ﮐﻨﺪ؟! ﺭﻣﻀﺎﻥ ﺑﺎﺷﺪ ﯾﺎ ﺗﯿﺮ ﯾﺎ ﺟﻮﻻﯼ ...!!! ...
16 ارديبهشت 1398

12 سال شیرین با هم و در کنار هم...

  بعضی ها شبیه یک انجیر رسیده هستند که یکهو از آسمان می افتند در دامن رنگ وارنگ زندگی ات ... آنقدر بی هوا که اصلا نمی دانی چه شد ... چگونه شد! اصلا خودت را می زنی به کوچه علی چپ و از بودنش لذت می بری. بعضی ها شبیه عطر بهار نارنج هستند در کوچه پس کوچه های پیچ در پیچ دلت. نفس می کشی... آنقدر عمیق که عطر بودنشان را تا آخرین ثانیه های عمرت در ریه هایت ذخیره کنی. بعضی ها شبیه ماهی قرمز کوچکی هستند که افتاده اند در تنگ بلورین روزگارت ؛ جانت را با جان و دل در هوایشان تازه می کنی. بعضی ها... اصلا چرا از در و دیوار مثال بزنم؟ بعضی ها، آرامش مطلقند... لبخندشان... تلالو برق چشمانشان... بعضی ها...
14 ارديبهشت 1398

اولین اردوی اهورا...

پسر نازنینم ... اهورا جان. قرار بود شما پیش دبستانی ها رو هم همراه با اردوی مدرسه ببرن اردوگاه ، ولی بعد مثل اینکه پشیمون شدن و اردوی شما رو انداختن حیاط خلوت پشت مدرسه . روز قبلش با بابا رفتی خرید و کلی خوراکی خریدی . قربونت برم که اینقدر هم سالم خرید کردی ... شیر ، شیر کاکائو...و... منم برات یه ساندویچ خوشمزه درست کردم ... خانم معلم تون گفته بود که می تونید اسباب بازی هم با خودتون بیارید. چند تا اسباب بازی معمولی هم خودت انتخاب کردی و هر کدوم و من و بابا پیشنهاد کردیم ، قبول نکردی و گفتی نه ...!!! خراب میشه !!! خلاصه خیلی بهت خوش گذشته بود...چند تا عکس هم خانم محمد حسینی عزیز برامون فرستاد . خیلی برام جالب بود که خو...
3 ارديبهشت 1398
1